61

ترس خوبه آیا؟

البته اسم اصلیش ولی الله بود ، ولی ما باش میگفتیم وَیلا. یه هیکل درشتیم داشت و همینطور زور. معروف بود که خیلی بی کله هست!. نه اینکه تو بدنش از کله اثری نباشه ها ، نه. کاراش از روی عقل و منطق زیاد نبود ، بیشتر بر اساس سیستم زوری بود. وَیلا به نظر خودش و یه عده قلیل نترس و شجاع بود.

یه روز از عبور ممسن دکته داشتیم میومدیم ، رسیدیم به سر یه بلندی کنار رودخونه. تابستونم بود و هوام گرم و رودخونه هم آب نداشت. ویلا رو به ما کرد و گفت بیا از این کال بپریم پایین. گفتیم نه بابا ، این چه کاریه. حالا ارتفاعشم زیاد بود و پایین همه چو چخال. گفت من می خام بپرم. گفتم نه ، میوفتی پایین سقط میشی!. تا خواستیم سفارشو ادامه بدیم ، یک دفعه دیدیم این پرید و افتاد وسط همون چوچخال و سنگ منگ. آقا فقط یه آهی کشید و ما گفتیم که جان به جان آفرین تسلیم کرد. رفتیم دیدیم نه نفس میکشه. خلاصه داد و بیداد و هر طوری بود مردم اومدن و بردنش دکتر و هر چی استخون تنش بود شکست. اینها به کنار نخاعش در سه جا قطع شد!. خلاصه افتاد خونه و الان که حدواً پونصد سال از اون ماجرا میگذره ، هنوزم داره درد و رنج میکشه. که چی؟ که میخواست ثابت کنه نترس و شجاعه. این که شجاعت نبود. اسم این کار حماقته ، حالا به شکلای گوناگون ممکنه در آدما ظاهر بشه. یه جاهایی آدم واقعاً باید بترسه و اصلا فرار کنه ، یه جاهاییم باید بقول آق عمو تاکتیک بکار ببره! تا ترسو رفع کنه.

یادش بخیر تو دوران جوانی یه ماموریتی خورده بود به نامبیا!. اونم کجا؟ پیش چریکای نامبیا که تو دنیا رتبه اولو از نظر بی کله گی داشتن و از مردن و کشتن هم هیچ باکشون نبود. اونا داخل جنگل بودن و همه شونم مسلسل بدست. یه میمون نازیم داشتن که پیششون بود. چریکا به میمون غذا میدادن و اونم در عوض می رفت رو درخت براشون نارگیل می کند. یه روز خبر اومد که چریکای جبهه شمالی پیروز شدن. آقا اینا شروع کردن به جشن و پایکوبی. یکی از این چریکا یه مسلسل پُر و اونم روی رگبار و بدون ضامن میده دست این میمونه که اینم شادی کنه!. نیست که میمون پیششون بود و کاراشونو میدید ، طرز رگبار زدنو از اینا یاد گرفته بود که اینا خبر نداشتن. آقا تا میمونه اسلحه رو میگیره سریع میگیره کَش بِنش و شروع میکنه به رگبار بستن. چریکا تا میبینن میمونه داره رگبار میزنه همگی فرار. رفتیم داخل سنگر و اینقد منتظر موندیم تا میمون رگباراشو زد و مسلسل خالی شد. نفس همه بند اومده بود. آخه میمونم مگه میدونه مسلسل چیه؟!. آخه مردحسابی مگه اسلحه رو میدن دست آدم نادون؟! خب معلومه وقتی اسلحه دست آدم نادون باشه ، همه دانایون باید الفرار کنن دیگه. ایستادن دیگه شجاعت نیست. چون نادون هیچی حالیش نیست.

اینجا بود که با اینکه چریکام مثل وَیلای ما بی کله و نترس بودن ولی برای نجات جانشون همه فرار کردن و قایم شدن. از اون تاریخ به بعد ما که فهمیدیم ترس چیز بدی نیست. گاهی هم باید فرار کرد. شمارو دیگه نمیدونم؟ ولی در کل مسلسلو نباید شوخی گرفت و دس هر کی داد!. اگه یه وقتی اینجوری شد چاره ای نیست جز اینکه همگی الفراررر.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Payannameh Tyrone Humberto machinery Power Systems Protection Amy Tracy نمونه سوالات مهارت های سالم زیستن فنی و حرفه ای md gamer rib fabric - gmknittedfabric.com