65

نقشتو خوب بازی کن

نویسنده کتاب نقش شما در زندگی ، از خاطرات گذشته اش در یکی از روستاهای جنگلی گیلان می گوید.

ایشون می نویسه ، یه بار باتفاق پدر بزرگ و مادر بزرگ داشتیم می رفتیم بسمت مزرعه کشاورزیمون. نیست که زمین مون پستی و بلندی داشت رفتن به اونجا هم کمی سخت و صعب العبور بود. گاهی از باریکه هایی عبور می کردیم که پرتگاه و پر از خارهای تمشک بود.

در یکی از صبح های تیرماه که همه جا سرسبز بود ، برای انجام کارای کشاورزی منو هم با خودشون به مزرعه بردن. هنگام رفتن از یه باریکه پر از خار ، صدایی از داخل لم لوار توجّهمونو جلب کرد. پدر بزرگ ، هم آدم چابکی بود و هم خیلی جوک و متلک گو! ، درست برع بزرگ که خیلی عارفانه و معنوی گرا بود.

یهو دیدیم که یقنلی قوشچی که باش می گفتیم عمو یقنل داخل لم ها و اون پایین میگه آوووو ، مادر بزرگ هم که زودتر صداشو شنید ، در جوابش گفت آوووو. مادر بزرگ ادامه داد ، اونجا چیکار میکنی؟ عمو یقنل می خواس بگه که افتاده داخل خارها ، به غرورش بر می خورد. ظاهراً داشت تمشک می کَند که به پایین سقوط میکنه. گفت هیچی دارم .پدربزرگ تا فهمید اینه صداشو قطع کرد و دست راستشو شبیه پرک کلاه درست کرد و گفت ، یقنل بیک تویی؟ اونم گفت اَره ه ه. مادر بزرگ گفت درت بیاریم؟ اونم گفت نه میام بالا. دارم چیپ چیپا می خورم. پدربزرگ ناقلا فهمیده بود که این اون پایین گیرافتاده هست امّا غرورش اجازه نمیده بگه آره. فوری رو به مادر بزرگ کرد و گفت ، بیا بریم بیا بریم مگه یقنل بیک وچه هست؟ و در ادامه گفت که این داره فیلم بازی میکنه. مادربزرگ گفت چیشی فیلم؟ گفت فیلم خی در لم لوار ، یقنل نقش خی رِه داره. بعد خودش زد زیر خنده. و دست مادربزرگو گرفتو یه چشمکی هم باش زد که ینی بیا بریم تا ببینه اون چیکار میکنه. یقنل عمو هم وقتی دید نه واقعا ما داریم میریم ، با صدایی محزون که دل ما براش بسوزه از اون پایین و وسط لم لوار گفت ، هی ی ی مرا در بیارین.مادر بزرگ هم پدربزرگو مجبور کرد که درش بیاره ، منتها پدربزرگ موقع تراشیدن خارها و بیرون آوردنش چه متلک ها و جوک ها که براش درست نکرده بود. باش میگفت ، عجب خی هسی ، بقیه خی ها باید بیان پیشت اکابر بخونن ، خاس لم سرجه بپّری؟ وقتی سروصورت یقنل را که دید همه جا خراشیده هست گفت ، نا نا قشنگ خی بیی.

خلاصه پس از پایان کارِ خلاص کردن عمویقنل از لم جار ، رفتیم به مزرعه و پس از کلی کار موقع صبحانه شد. سرِ صبحانه مادربزرگ متفکرانه رو به گتی کرد و گفت ، چه حرفی زدی! نقش خی! و ادامه داد که واقعاً هر کی باید نقش خودشو ، بازی کنه. در حقیقت اینم یه ماموریت خدایی هست. همه موجودات این دنیا دارن یه نقشی رو بازی میکنن یه ماموریت خدارو انجام میدن. همون خی هم مامور خداس. و ادامه داد ، سگ و شال و بامشی و پلنگ و لِسِکو گیاه و درخت و آب و باد و گیاه و نبات و بنات دارن وظیفه و ماموریتشونو انجام میدن!. چون دارن همون نقشی که به خودشون واگذار شده رو انجام میدن ، همون مقام رو هم دارن. مثلا پلنگ باید پلنگی کنه پروانه باید پروانگی کنه. اگه پلنگ بخواد نقش خی رو بازی کنه خیلی مسخره میشه و . خیلی حرفاش عمیق و قشنگ بود که من البته بعد از چن سال بعدش یه چیزایی فهمیدم.

و بعد رو بما کرد و عمیقانه گفت ، آیا ما نقش و ماموریت انسانی خودمونو خوب بازی می کنیم؟ یا نه ، ظاهرِ آدمو داریم و نقش خی و سگ و گرگ و مار و زنبور و شال رو؟ واقعاً چه حرفای پخته ای می زد مادر بزرگ. خدا بیامرزدش.

بنظرت نقش انسانیتو خوب بازی می کنی؟ یه توانمندی خدا بات داده به مردم هدیه اش می کنی یا نه ازش سوء استفاده می کنی؟ ضعیف ضعفا و فقیر فقرارو کمک می کنی یا نه از شون پلکان درست می کنی تا بازم بری بالاتر. حق و حقوق دیگرانو رعایت می کنی؟ نفس کارگرارو در میاری چس مثقال دستمزدشون میدی و خداتومن به جیبت می زنی؟ اختیار چن نفرو دادن دستت کمکشون میکنی یا جیباشونو خالی می کنی؟ قدرتی داشتی و مدیری شدی ، عدالتو رعایت می کنی یا نه برا شخصیت نداشته ات کلاس میذاری؟ بدان و آگاه باش که خیلی بالاتر و مال دار تر و . از تو بودن و الان حتی اسمی هم از اونا نیس. به هر حال قیام و قیامتی هم هس. نقش انسانیتو خوب بازی کن. تو پوست حیونای موزی نرو ، باشه عزیزم؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تفریحات سالم 2 تلاشگران دکور داخلی داروخانه-طراحی و دیزاین خونه ی سبز شرکت سایه روشن | پوشش سقف پاسیو | نورگیر ساختمان | نورگیر حبابی دیزل ژنراتور در و پنجره upvc دیگ آبگرم ؛ دیگ بخار